خواب...

به نام خدایی که آسمان ها را بی ستون برافراشت

باران می بارید. دخترکی تنها در باران، به دنبال مادرش می گشت؛ ولی هرچه صدا می زد، کسی جواب نمی داد. ناگهان از دور سایه ای را دید. به سوی سایه دوید،اما خیالی بیش نبود. ناگهان صدای زیبایی فضا را پر کرد و گفت: دست های خود را به سوی آسمان بلند کن و تا می توانی با خدایت مناجات کن. حتما به تو جواب خواهد داد. دخترک دست هایش را به سوی آسمان بلند کرد و دعا کرد و اشک ریخت. ناگهان خود را در آغوش مادر دید و از خواب شیرین بیدار شد. خدا را شکر کرد که همه ی این ها فقط یک خواب بوده است.

 

 

 

نیایش

به نام تنها ترین تنها

حتما برایت پیش آمده که شبی، به آسمان بی انتهای پر از ستاره چشم بدوزی و گروه گروه ستاره ها را ببینی که در پهنه ی بیکران آسمان، خودنمایی می کنند. لابد این را هم تصور کرده ای که بعضی از این ستاره ها چندین برابر کره ی کوچک زمین هستند. زمینی که ما گاه آن را خیلی بزرگ فرض می کنیم، در مقایسه با آسمان بی انتها و عظمت آن، ذره ای بیش نیست! اما روی این کره ی خاکی، انسانهایی هستند که بیماری غرور و خودپسندی، آنها را از همه چیز غافل کرده است. اینها گاه با همه ی کوچکی ادعاهای بزرگی می کنند. فخر فروشی می کنند و در روی کره ی خاکی چنان گام بر می دارند که گویی از همه کس و همه چیز بی نیازند. اما، ما انسانها هرچه داریم، امانت است. زیبایی، هنر، پول، ثروت، موقعیت اجتماعی، هوش بالا و ... خداوند قادر و متعال برای این که ما انسانها به بیماری غرور و خودپسندی دچار نشویم، دارویی برایمان تجویز فرموده است: نماز. ما هر روز پنج مرتبه رو به قبله می ایستیم و با زبان ساده می گوییم: خداوندا، ما محتاجیم؛ دستمان را بگیر...

    موفق و پیروز باشید