Siiiilaaaam :D

Salaaaaaaaaaaaaam bache ha khoobin??????     

delam vasatoon tang shode bood goftam biam ye sari behetoon bezanam   

 

che khabar? khoofin? rasti bache ha be in web hatman sar bezanin  

taze tasis shode hemayatesh konin  

 

http://rainbow-valley.blogfa.com

 

rasti bebakhshid english neveshtam inja systemash farsi nadare  

 

khoof dige kari bari??  khoOdafiiiiiiiz    

nasar bedina

خدافظی..

ســــــــــــــــــــــــــلام !    

 

 

خوفین ؟ خوشین ؟  

 

 

راستش اومدم واسه خدافظی   

 

 

من دیگه به این وبم سر نمی زنم  

 

 

ولی به جاش اینجا هر روز آپـــــــــــــــم  :::: 

 

http://harry-potter-fans.blogfa.com 

 

همه تونو اونجا می بینـــــــــــــم   

 

 

اومدی نظر یادت نررررررررررررررررررررره   ...

 

باباااااای    

 

 

 

 

سوته دلان

" آرزوی وصال" 

 

و عشق هدیه ایست جاودانی، و من چه عاجزانه افق های طلایی نگاهت را با هزار تمنا جستجو می کنم و قصه تنهایی را در آسمان آبی نگاهت در میان می گذارم . 

نسیم اشکی که در نگاهت موج می زد، بارانی از عشق بود برای باغ رویاهایم، و دلم چه بیقرار برای نگاه عاشقت می تپد. 

در دل شب های تاریک وجودم به جستجوی روشنایی شمع وجودت می گردم. 

به آفتاب گردانی می مانم که هر صبح به امید آفتاب وجود تو سر از خواب بر می دارد. 

و خوب می دانم بی تو گلبرگهای نازک وجودم را باد سرد خزان در هم فرو می ریزد، و جوانه های ناشکفته امیدم به دور از تو می خشکند. 

اما با این اوصاف می دانم، قلبم کوچک تر از آنی است که ظرفیت خوبی های تو را داشته باشد، اما در سکوت پر از فریاد خود می گریم و می گویم: با همین قلب کوچک، به وسعت تمام خوبی ها و سادگی هایت دوستت دارم. 

  

نجفی       

 

     

سعی کنید ...

سعی کنید  

 

 در زندگی مانند دریا با سخاوت،  

 

 

مانند خورشید گرم  

  

و مانندگل با طراوت باشید.

 

سوته دلان

قلب خسته 

دیگر پس از تو  

این زندگی در چشم من جز غمسرا نیست 

 

دیگر پس از تو  

از شعر بودن،در من صدا نیست 

 

دیگر کبوترها همه بشکسته بالند 

دیگر اقاقیها همه افسرده حالند 

 

دیگر صفای عشق ها از خانه پر زد 

دیگر نوای مهرها در گوش من نیست 

 

جغد پلید غربت از هر سو به بامم پر کشیده 

با وای وای شوم خود، بر کاغذ دل  

 

طرحی ز کابوس شکستن ها کشیده 

 آئینه دل از هجرت غمگین تو درهم کشیده 

 

چشمان معصوم، در انتظار رجعت سبز نگاهت، بر در نشسته 

تصویر تاریک شب سرد جدائی، روی دو بال مرغ بختم نقش بسته 

 

من مانده ام، با کوله باری از توهم 

من مانده ام با خواب های پر ز تشویش 

 

من مانده ام تنها و بی کس، بیگانه از خویش 

وز غرش بیداد می لرزد تن من 

 

برگرد، برگرد 

 

تا با نوازشهای چشمان سیاهت، 

مرهم نهی بر قلب خسته، مرهم نهی بر قلب خسته ... 

 

 

  "علی طلوع"         

برای آنکه که قلبم تنها برای او می تپد ...

مادر  ای فروغ جاودانی 

 

                    ای سراپا مهربانی 

 

                               ای همیشه در من جاری 

 

                                      دوستت دارم ...   

 

 

شقایق

پیداست هنوز شقایق نشدی ... 

 

          زندانی زندان دقایق نشدی ... 

                    وقتی که مرا از دل خود می رانی ...
 

                              یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی ... 

                                         زرد است که لبریز حقایق شده است ...
 

                                                   تلخ است که با درد موافق شده است ...
 

                                                             شاعر نشدی وگر نه می فهمیدی ...
 

                                                                       پاییز بهاریست که عاشق شده است

افسوس ...

 افسوس که عشق جاودانه نیست  

 

           عشق گل سرخی ست 

 

                      که طاقت طوفان را ندارد  

 

                               عشق خاطر سبز است 

  

                                          که از آمدن پاییز میترسد 

                                                     

 

 

 

خدایا !

خدایا ! 

 

من در کلبه ی فقیرانه ی خود 

 

                چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری 

 

                               من چون تویی دارم و تو چون خودی نداری  

 

 

خدا هست

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در بین کار گفتگوی جالبی بین آن ها در گرفت. آن ها در رابطه با موضوعات و مطالب مختلف بحث کردند. وقتی به موضوع خدا رسید، آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا هم وجود داشته باشد. مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟ آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا بدانی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت نباید درد و رنجی وجود داشت. نمی توانم خدای مهربانی را تصّور کنم که اجازه می دهد که این همه درد و رنج وجود داشته باشد. مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد؛ چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض این که از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده، ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: میدانی چیست؟! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند! آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من اینجا هستم من آرایشگرم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم. مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگر ها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح کرده پیدا نمی شد. آرایشگر: نه بابا! آرایشگر ها وجود دارند؛ موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند. مشتری تایید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند؛ برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.  

 

روز مادر مبارک باد ...*

مادر سر چشمه گیتی...

غنچه ای در سبزه زار زیبای طبیعت شکفت و کلمه ی مادر ، در پهنه گلبرگان

 

سرخ آن او که همچون خون مادر است ، بیرون جهید و خود را در آسمان بیکران

آبی  سوار بر بال پرنده محبت دید.

 

آری! به راستی مادر کیست که گیسوانش هم چون گیسوان فرشته طلایی

 

است؟ مادر کیست که زمزمه محبتش لالایی اوست؟

 

مادر آنست که گهواره چوبین فرزندش را از لابلای صخره ها و از میان آبشارها و

 

صدها گل زیبای یاسمن بیرون می کشد و با دستان مهرآمیزش آن را تکان می

دهد...

 

مادر آنست که اشکش همچون شبنم بر قلب گلبرگ ، گل عشق است،

 

صدایش هم چون مرغ غزل خوان در طبیعت است و بوسه اش همچون نور

 

خورشید بر سبزه زار است و استواریش همچون کوهی بر دل خاک...

 

روزت را ارج می نهم و بوسه میزنم بر جای پایت.

 

The image “http://tinypic.info/files/x1r22l7vv18mntr17qrt.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.

مادر عزیز در برابرت کویری تشنه هستم

ودر انتظار باران محبتت غنچه ای هستم در دستان گرم تو

که با اشکهای پاکت سیراب می شوم .

در دریای بی کران چشمانت پاکی وعشق را دیده ام و می خواهم

 چون کبوتری سبکبال در پهنه این آسمان پرواز نمایم .

و اکنون از تولد مهر صدای بلبلان ترانه ساز زمین است و

این ترانه نوایی است که قلب های آدمیان را به تپش وا می دارد.
پس مادر ای مهربان ترین پیوند ، هستی ام به عشق تو زنده است

 و رأفتت و شهامتت در قلب انسانیت حک شده است.

و تو را ای ُدرج بینوای  مروارید خِرد
چگونه باید در این بُرهه از زمان نمایان ساخت

که قصه شجاعت و ایمانت از تمام شمع ها فروزان تر است

روزت را همواره ارج می نهیم

و رایحه ایثار و محبتت را در جانمان می ستاییم .

انشا

سلام ، امروز می خوام یکی از انشاهامو واستون بنویسم که در رابطه با معلمه :

  

به نام اولین معلم عشق :

     ای معلم، ای آنکه با تمام وجودت قلم در دستمان نهادی و با مهرت آب ، بابا نوشتن را به ما آموختی. ای آنکه با شور و شوق پای درس عشق و مشق محبت و کلاس دوستی و تخته ی مهرت نشستیم و ترانه ی مهربانی را که تو در گوشمان زمزمه کردی آموختیم و تو ما را از ظلمت جهل و نادانی رهایی دادی و به راه روشن دانایی ، رهنمون شدی. آموزگار مهربانم که قلبت همانند دریا بیکران است و دستانت همانند خورشید گرمای محبت به وجودمان می بخشد، از خدا ممنونم که معلم را آفرید و او را ستاره ی قلبمان نشاند. آموزگارم ای آنکه تنها قلبم بخاطر او می تپد، اگر تمامی کلمات زیبای دنیا را کنار هم بگذاریم بازهم قادر به توصیف مهربانی ها و دلسوزی های تو نیستیم . 

معلم مهربانم این جمله را صمیمانه به تو تقدیم میکنم و می گویم : 

دوستت دارم ... 

 

خواب...

به نام خدایی که آسمان ها را بی ستون برافراشت

باران می بارید. دخترکی تنها در باران، به دنبال مادرش می گشت؛ ولی هرچه صدا می زد، کسی جواب نمی داد. ناگهان از دور سایه ای را دید. به سوی سایه دوید،اما خیالی بیش نبود. ناگهان صدای زیبایی فضا را پر کرد و گفت: دست های خود را به سوی آسمان بلند کن و تا می توانی با خدایت مناجات کن. حتما به تو جواب خواهد داد. دخترک دست هایش را به سوی آسمان بلند کرد و دعا کرد و اشک ریخت. ناگهان خود را در آغوش مادر دید و از خواب شیرین بیدار شد. خدا را شکر کرد که همه ی این ها فقط یک خواب بوده است.

 

 

 

نیایش

به نام تنها ترین تنها

حتما برایت پیش آمده که شبی، به آسمان بی انتهای پر از ستاره چشم بدوزی و گروه گروه ستاره ها را ببینی که در پهنه ی بیکران آسمان، خودنمایی می کنند. لابد این را هم تصور کرده ای که بعضی از این ستاره ها چندین برابر کره ی کوچک زمین هستند. زمینی که ما گاه آن را خیلی بزرگ فرض می کنیم، در مقایسه با آسمان بی انتها و عظمت آن، ذره ای بیش نیست! اما روی این کره ی خاکی، انسانهایی هستند که بیماری غرور و خودپسندی، آنها را از همه چیز غافل کرده است. اینها گاه با همه ی کوچکی ادعاهای بزرگی می کنند. فخر فروشی می کنند و در روی کره ی خاکی چنان گام بر می دارند که گویی از همه کس و همه چیز بی نیازند. اما، ما انسانها هرچه داریم، امانت است. زیبایی، هنر، پول، ثروت، موقعیت اجتماعی، هوش بالا و ... خداوند قادر و متعال برای این که ما انسانها به بیماری غرور و خودپسندی دچار نشویم، دارویی برایمان تجویز فرموده است: نماز. ما هر روز پنج مرتبه رو به قبله می ایستیم و با زبان ساده می گوییم: خداوندا، ما محتاجیم؛ دستمان را بگیر...

    موفق و پیروز باشید