سوته دلان

" آرزوی وصال" 

 

و عشق هدیه ایست جاودانی، و من چه عاجزانه افق های طلایی نگاهت را با هزار تمنا جستجو می کنم و قصه تنهایی را در آسمان آبی نگاهت در میان می گذارم . 

نسیم اشکی که در نگاهت موج می زد، بارانی از عشق بود برای باغ رویاهایم، و دلم چه بیقرار برای نگاه عاشقت می تپد. 

در دل شب های تاریک وجودم به جستجوی روشنایی شمع وجودت می گردم. 

به آفتاب گردانی می مانم که هر صبح به امید آفتاب وجود تو سر از خواب بر می دارد. 

و خوب می دانم بی تو گلبرگهای نازک وجودم را باد سرد خزان در هم فرو می ریزد، و جوانه های ناشکفته امیدم به دور از تو می خشکند. 

اما با این اوصاف می دانم، قلبم کوچک تر از آنی است که ظرفیت خوبی های تو را داشته باشد، اما در سکوت پر از فریاد خود می گریم و می گویم: با همین قلب کوچک، به وسعت تمام خوبی ها و سادگی هایت دوستت دارم. 

  

نجفی